حاج کمیل نظافتی....
کمیل نظافتی که بچه محلها به او «۴۰ کیلویی» میگفتند، کاری کرد کارستان! ایثاری کرد که آدمهای ۱۴۰ کیلویی هم جرأت انجامش را ندارند. او کلیهاش را با لبخند معصومانه یک کودک تاخت زد تا آنها که از جوانمردی و مروت بویی نبردهاند، بگویند: حاجآقا سلامت عقلی ندارد!
روزهای سرد زمستان سپری میشد، اهالی شهر دنبال برنامههای شب عید بودند. اما در همین نزدیکیها مَردی از تبار حیدر دغدغه دیگری داشت. او میخواست در شب عید لبخند را به یک کودک هدیه کند چرا که میدانست «الخلق عیال الله». این مرد حتی میداند برای لبخند یک کودک باید بهای سنگینی بدهد، از سختیهای جسمی گرفته تا شنیدن کنایههای مردم.
نامش «کمیل نظافتی» است؛ بزرگ شده آمل است و در بابل درس طلبگی میخواند. این بزرگمرد کلیه خود را به یک کودک هشت ساله اهدا کرد و از آنجایی که خانواده شخص پذیرنده، وضعیت مالی خوبی نداشتند، ماشین خود را هم برای تأمین هزینه عمل پیوند فروخت!
عمل پیوند ۲۶ بهمن ماه سال گذشته در بیمارستان شهید بهشتی شهرستان بابل انجام شد. با این طلبه ایثارگر گفتوگو کردیم و از شرایط جسمی و روحی و برخورد دیگران پرسیدیم و پاسخهای جالبی شنیدیم...
جایی خواندم که در عالم طلبگی به بیماران سر میزدید، چه انگیزهای در سر داشتید؟
از آنجایی که ما طلبهایم و جامعه ما را مروج دین میداند باید خودمان را با ائمه معصومین(ع) وفق دهیم. همانطور که پیامبر و ائمه طاهرین در متن اجتماع بودند، مشکلات مردم را حل و فصل کرده و پیگیر امورات مردم بودند تقریباً ۱۰ سالی میشود که شبهای جمعه سعی کردهام این بخش از فرمایش ائمه علیهمالسلام را سرلوحه خودم قرار دهم و در اجتماع باشم.
شبهای جمعه را به این اختصاص دادهام که به امورات درمانی بیمارانی که در بیمارستانها بستری هستند رسیدگی کنم و کاری را که از دستم بر میآید انجام دهم مثلا اگر کسی همراه نداشت او را همراهی کنم، بعضیها مشکل مالی دارند و از آنجا که بنده ملبس به لباس روحانیت هستم مسئولین بیمارستان با درخواست بنده، این بیماران را بیشتر همراهی کنند یا اینکه بعضی از افراد مشکل روحی دارند و با صحبت کردن و دلداری دادن، آنها روحیه میگیرند و مردم اجتماع نیز به این نیاز ندارند که از ما طلبهها بحث مالی را جویا شوند. بیشتر بحث عاطفی را توقع دارند که ما هم سعی میکنیم تا جایی که میتوانیم هر دو بخش را تامین کنیم؛ اگر بتوانیم در حد وسع مالیمان کمک میکنیم و اگر هم نشد با مسئولین رایزنی کنیم تا هزینههای درمان را کاهش دهیم و در بحث عاطفی نیز به این عزیزان روحیه دهیم.
چند سال است که ازدواج کردهاید؟ فرزندی هم دارید؟
بنده سال ۸۰ عقد کردم و سال ۸۱ هم ازدواج کردم و اکنون حدود ۱۳ سال است که از زندگی مشترک ما میگذرد و یک فرزند دو ساله دارم.
به نظر میرسد از ابتدای زندگی مشترکتان، تصمیم بر عیادت بیماران در شبهای جمعه گرفتهاید، نظر همسرتان در این خصوص چیست؟
ما در مورد این قضیه با خانواده اتمام حجت کردهایم و همسرم نیز موافقت کرده و بنده به ایشان گفتم که عصر پنجشنبه تا جمعه را در اختیار خودم باشم تا بتوانم امورات مردم را انجام دهم و همسرم نیز از این موضوع استقبال کرد. البته سایر اوقات هفته را همراه با خانواده سپری میکنم
معمولاً افراد، آخر هفته را برای رسیدگی به امور خانواده اختصاص میدهند در حالی که شما دقیقاً زمان فراغت آخر هفته را برای مردم قرار دادهاید؟
الحمدلله تمام برنامهریزی زندگیام را دارم؛ حداقل هفتهای دو تا سه مرتبه را همراه با خانواده به بیرون میرویم. بالأخره هر کسی به این نیاز دارد که حال و هوایی عوض کند و روحیهای بگیرد و خوشبختانه بنده به این بحث نیز توجه کردهام نه اینکه از آن غافل باشم منتها از اجتماع نیز غافل نیستم چرا که اگر برای خانواده وقت بگذارم و از اجتماع غافل باشم استمرار کار انبیا باز خواهم ماند.
بنده طلبه طرح هجرت، مشغول تحصیل بوده و نمازهای جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا را نیز به جماعت در یکی از مساجد اقامه میکنم. همچنین مباحث تبلیغی را نیز دنبال میکنم.
پس با این حساب آیا شهریهای که بابت طلبگی دریافت میکنید کفاف زندگی شما را میدهد؟
بنده بارها به دوستان و نزدیکان خود گفتهام؛ آنهایی که کارمند هستند و حقوق مکفی دارند میبینم که آنها در زندگیشان عقب افتادهاند. همیشه میگویند که ما قسط داریم یا قرضهایمان بالا گرفته است. من به آنها میگویم مبلغی که من دریافت میکنم این مقدار است اما آنها باورشان نمیشود و به آنها میگویم حرفهایی که من به شما میزنم حقیقت محض است.
جسارتاً میتوانید مبلغ دریافتیتان را بگویید؟
اگر بخواهید کل شهریهای که از حوزه علمیه و فعالیت تبلیغیام دریافت میکنم بگویم به ۴۸۰ هزار تومان میرسد و حقوق یا شهریهای از جای دیگری نمیگیرم.
یعنی این حقوق کفاف تمام هزینههای زندگی شما را میکند هم میتوانید خانواده را به تفریح ببرید و هم نیازهای آنها را برآورده کنید؟
ما قبلاً که ماشین داشتیم با ماشین خودمان بیرون میرفتیم. بعد از ماجرای آقا سجاد که مجبور شدم ماشینم را بفروشم و هزینه درمانی آقاسجاد را فراهم کنم برنامهریزیمان عوض شد. به جای اینکه با ماشین برویم پیادهرویمان بیشتر شد، به جای اینکه جای دور برویم جاهای نزدیک میرویم، یک جوری که بهمان خوش بگذرد.
حاج کمیل نظافتی: دنبال بهشت خدا نیستم!